های رمان

Hi Roman

رمان کبوتر نوشته افسون امینیان 

 

ژانر عاشقانه و جنایی

 

قسمتی از رمان 

 

چاره ایی نداشت باید عاشق میشد … آن هم به سرعت برق و باد … از آن عشق های پر شوری که تنها آوازه اش را شنیده بود. روی آخرین نیمکت کلاس نشست و دستی زیر چانه برد و به کتایون نگاه کرد که گرد جمعی از دختران همیشه مشتاق نشسته بود ، با آب و تاب از د*و*س*ت پسرش یا به گفته ی خودش (ب*و*ی فرند) جدیدش تعریف میکردم محاسن داشته و نداشته را بر میشمرد …

کتایون با آن موهای روشن و چشم های عسلی همیشه مرکز توجه ی بچه های کلاس بود … بخصوص آنکه همیشه ماجرایی هیجان انگیز برای تعریف کردن داشت … چقدر دوست داشت مثل او باشد که همیشه چند نفری دنبالش بودند …
کتایون میگفت با بعضی از ب*وی فرند هاش از طریق اینترنت آشنا شده … بعد هم یک دل نه صد دل عاشقش شدند!

چانه ای بالا انداخت … نچ … عشق اینترنتی مسخره ترین نوع عشق و عاشقی است ، مگر میشود ندیده و نشناخته عاشق شد! آن هم نه یک دل صد دل !فرشته دختر عمه عطیه پارسال عاشق پسر همسایه شان شد و بعد سه ماه عروسی کردند و بعد شش ماه طلاق گرفتند … عمر عشقشان به سال هم نکشید …حالا چطور میشود به دنیای مجازی اطمینان کرد به کسی که حتی بجنسیتش ایمان نداری …

 

    دانلود رایگان رمان کبوتر فرمتPDF   

 

رمان بهادر نوشته مریم موییدی

 

ژانر عاشقانه

 

قسمتی از رمان 

 

  گذشتۀ عجیبی که داشتم جلوی چشمامه، حتی چیزی رو به عنوان عشق یا عاشقی رو بی‌معنی می‌دونستم تا اینکه روزی چشمم به کسی افتاد که زندگی من با دیدنش زیر و رو شد..

 

دانلود رایگان رمان بهادر فرمت PDF

رمان جان و شوکران نوشته بهاره حسنی

 

 

ژانر عاشقانه و اجتماعی

 

 

قسمتی از رمان 

از چرت درآمده، کمی روی صندلی جابه جا شدم … این پسرک لوده، جاویدپور حق داشت. تمام کلاس را بوی
پرتقال گرفته بود … آن چنان شدید بود مثل اینکه کنار دست من پوست گرفته شده بود … نگاهی به نیاز کردم …
کیف بزرگش را روی صندلی گذاشته بود و پشت آن پرتقال را پوست گرفته بود … یکی از پرهایش هم در دهانش
بود و همان طور مانده بود

نه می توانست بجود و قورت بدهد و نه آنکه آن را به بیرون تف کند … لبم را گزیدم …  نیاز قبلا هم از این کارها کرده بود ولی نه سر کلاس این عزراییل که می توانم به جرات بگو حتی رئیس  دانشگاه هم از او حساب میبرد … ماه قبل سر کلاس دکتر احمدی خیار خورده بود و بوی آن تمام کلاس را برداشته بود و قبل تر از آن هم تخمه شکسته بود … نمی دانم این چه بیماری بود که نیاز به آن مبتلا بود.

اینکه سر کلاس خوراکی بخورد … خودش ادعا داشت که هیجان این کار ممنوعه طعم و لذت آن را ده برابر می کند .. چشمانم را برایش گرد کردم … لبخند کجی زد و کمی از آب پرتقالی که در دهانش مانده بود از گوشه لبش بیرون زد … ناخوداگاه خنده ام گرفت و او که خنده مرا دید نتوانست خودش را کنترل کند و پرتقال همراه با آب دهانش با فشار بیرون زد … این دیگر چیزی نبود که قابل جمع کردن باشد … فاجعه ایی بود که تمام بچه ها شاهد آن بودند.

همه با حیرت به ما و آن کثیف کاری نیاز نگاه می کردند … لبم را گزیدم و سعی کردم از سرخ شدن جلوگیری کنم … این بار خنده ها بیشتر و طولانی تر شد … استاد بالای سر ما آمد و …

 

  دانلود رایگان رمان جان و شوکران فرمت PDF  

رمان زیتون نوشته الناز پاکپور

 

ژانر عاشقانه

 

قسمتی از رمان 

به هتل رسیدیم … شانس آوردم کمی پول ایرانی تو فرودگاه آتاتورک از یک توریست ایرانی خریدم … هر چند مطمئم سرم کلاه رفت … پول راننده رو پرداختم … وارد هتل شدم … همه جا بوی تمییزی می داد … به پذیرش نزدیک شدم … مرد جوان خوش قیافه، نگاهی به لباس هام کرد … دستکشم رو از دستم در آوردم … پاسپورتم رو از کیفم بیرون آوردم و جلوش گذاشتم.

نگاهی به پاسپورت سبزم انداخت و با انگلیسی بهم خوش آمد گفت و فرمی رو داد تا پر کنم … من هم انگلیسی جواب دادم … فارسی حرف میزدم که چی بشه؟ که کنجکاوتر بشه؟! … کارت رو به سمتم دراز کرد … پادوی هتل با من تا طبقه ی پنج اومد … انعام رو بهش دادم … به سوییت لوکسم نگاه کردم … تو دلم از دنیز به خاطر دست و دلبازیشان تشکر کردم.

خستم، خیلی خسته … با سومین بوق، صدا ی منتظرش تو گوشی پیچید … الو … الو، هاکان! سلام! پس رسيدی هتل؟!
… ای بابا، تو چرا انقدر نگران منی پسر؟ … اینجا وطن منه! … پوزخند زد … خودم هم به این توجیه خندیدم … برو بخواب هاکان! … از پشت سرش صدای دریا می اومد … دلم پر کشید برای اون تاب توی حیاط که وقتی روش مینینشی و بالا ميری احساس میکنی میتونی دریا رو بغل کنی …

دنیز نباید این لقمه رو برات می گرفت … من تنهای مهندسشم که فارسی میدونست … این پروژه برای شرکت خیلی …

 

دانلود رایگان رمان زیتون فرمت PDF

رمان بانوی قصه نوشته الناز پاکپور


 

 

 

ژانر عاشقانه

 

قسمتی از رمان 

مترو شلوغه، البته به شلوغی همیشه نیست … صندلی پیدا می کنم و می شینم … سرم رو به شیشه پشت تکیه میدم و نفس عمیقی می کشم. ب*غ*ل دستم خانوم نسبتا مسن و چاقیه که غرقه توی کتاب مفاتیح توی دستش … توی دلم لبخندی می زنم … یاد کتاب مفاتیح بنفش رنگی که براي مادر خریده بودم میوفتم … کتابی که مادر با دریافتش اشک توی چشماش جمع شد و بعد گفت: دختر رنگ از این سنگین تر نبود؟

خوب رنگ سنگین تعریفش با رنگ سبک فرق می کرد … کلا آدم ها هم سنگین و سبک دارن … به دختر اخم آلودی که کتاب زبانش رو محکم بغل کرده بود نگاهم افتاد … مثلا این خانوم سنگینه، اما اون یکی خانوم که تو آینه دستی داره به خودش لبخند می زنه سبکه؟ چشم از مردم گرفتم … همه تنم درد می کرد، گلوم از همه بیشتر … نباید بیمار می شدم؛ تمرین داشتیم و بعد اجرا … کیف پولم رو باز کردم. دو تا اسکناس ده تومنی … اخمام در هم شد … تا پایان تمرین ها باید با حداکثر شش تا از این ها سر می کردم و این یعنی فاجعه.

تو خونه گوشت نبود؛ مهم هم نبود، البته طی می شد … خواستم کیفم رو ببندم که چشمم به عکس هایی خورد که بهم لبخند می زدن …

 

       دانلود رایگان رمان بانوی قصه فرمتPDF  

 

رمان گرچه اجبار بود نوشته الهام .ح

 

ژانر عاشقانه

 

قسمتی از رمان 

همه چیز برای من یک بازی بود یک بازی تلخ و اجباری اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد
فقط برام آبروی بابام مهم بود اما اون بیچاره !! تقصیری نداشت مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسشگرانش فقط سرمو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود سکوت
صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتشو میشنیدم اما کاری از دستم برنمیومد خودمم بازیچه بودم! این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابامو میبرد چاره ای نبود ! نمیدونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم اما بد کردم باهاش! خیلی بد! اما هر چی بود باید خودمو آماده ی یه زندگیه جهنمی و شوم که در انتظارم بود میکردم خودمو به تقدیر سپردم
هر چه بادا، باد

دختری زجر کشیده…بی گناه مجازات میشود و در این مجازات پسری را هم با خود شریک میکند…نمیخواهد اما برای حفظ آبروی پدرش مجبور میشود

 

       دانلود رایگان رمان گرچه اجبار بود فرمتPDF           

                              

رمان باورم کن نوشته ارام رضایی

 

ژانر عاشقانه و احساسی و کلکلی و طنز 

 

قسمتی از رمان  

همون چشمهاش ندید که اومد تو رو گرفت وگرنه کی تو رو تحمل میکنه.

حالا خوبه خوشتیپه میشه از کور بودنش گذشت. هیکلشم خوبه میشه عیباشو نادیده گرفت.

اومدم بگم آرومتر شروین گوشهاش تیزه که قبل من صدای قهقهه بلند شروین ما دوتا رو سکته داد.

آنیتا که دهنش یه متر باز مونده بود دوباره با بهت به من گفت: آنید…

این پسره دیوونه هم که هست. شروین سعی کرد با سرفه قهقهه اشو کم کنه.

با قهقهه ای که به زور در حد لبخند نگهش داشته بود گفت: خواهرجون من مشکل چشمی ندارم.

خوبم همه چیز و می بینم.

دیوونه ام نیستم اگه خندیدم به خاطر حرفهای شما بود.

ببخشید من گوشهام یکم زیادی تیزه.

اگه گفتم شباهت دارید منظورم قیافه نبود منظورم به اخلاقتون بود.

شما هم مثل آنید شاد و پر انرژی هستین. بمیرم برا خواهریم سوسک شد.

همچین شوکه شده بود بدبخت که نمی تونست هیچی بگه.

برای اینکه بیشتر سوتی نده و جلو شروین ضایع نشه سریع دست شروین و گرفتم و کشیدمش سمت در اتاق بابام و گفتم: شروین بیا برو بابام می خواد ببینتت.

 

                           دانلود رایگان رمان باورم کن فرمتPDF                           

رمان سیاه بازی نوشته مدیا خجسته 

 

ژانر عاشقانه 

 

قسمتی از رمان 


_دیشب اومدم خونتون نبودی… راستشو بگو کجا رفته بودی؟ به خدا رفته بودم…
_رفته بوده دنبالِ داش سیای ما ببینه باز کجا گوسفند میچرونه؟!
سرش را به سختی از زیرِ اتومبیل بیرون کشید و نگاهش به کفش های کهنه ی اسی افتاد.
چپ چپ نگاهش کرد!
_ نه خیر. رفته بودم دنبالِ بزمچه های محل… سلامت کو؟
اسی جلوتر آمد و نیشش را تا بناگوش باز کرد.
_نوکرتم و سلام…! چی می خوری؟

خودش را از زیرِ ماشین به بیرون سُر داد.
_چیز… می خوری توام؟
دوباره خندید.
_با ما به از آن باش که…
پشتِ سرش را با دست خاراند.
_حالا هر چی! کِفین کارداش؟
سرش را با تاسف تکان داد.
_گند زدی تو ضرب المثل… صدبار گفتم وقتی زیرِ این لامصب ام فک نزن. تمرکزم به هم می ریزه!
بعد با حرکتی نمایشی آدامس داخل دهنش را جلوی پایش تف کرد.
_بیا… کوفت دارم می خورم. یه آدامس موزی هم می خوریم باید اجازه بگیریم ازت؟
اسی خندید. خم شد و دستش را با حالت لوتیگری اول به آدامس و بعد به زمینِ زیر پایش زد!
_کوچیکتم بی اعصاب… خاکِ پا. آدامستم! ولی خودمونیما… زیرِ چه عروسکی بودی! کوفتت بشه!
آچار را به طرفش…

دانلود رایگان رمان سیاه بازی فرمت PDF

رمان دژکوب نوشته مدیا خجسته 

 

 

ژانر عاشقانه 

 

قسمتی از رمان 

مردی زخم دیده است که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه اش بیشتر و فروزان تر می کند.
سرنوشت او را تا لبه ی پرتگاهی پیش می برد که در آن سوی آن چیزی جز تاریکی نیست.

 

 دانلود رایگان رمان دژکوب فرمت ZIP

اگر نویسنده ی خوب و مقبولی هستید و در زمینه رمان نویسی فعالیت میکنید به دنبال کسب درامد تضمینی بیشتری از رمان خود نسبت به تمام وبسایت ها و وبلاگ ها هستید کافی است رزومه و نمونه فایل رمان خود را برای ما ارسال کنید و جزو نویسنده های وبلاگ ما باشید  Hi Roman تصمیم دارد محفلی گرم و صمیمی برای علاقمندان به کتابخوانی فراهم کند امیدوارم زندگیتان به شیرینی رویاهایتان باشد    

برای ارتباط با ما hiroman1400@gmail.com

                       https://hiroman.blogix.ir/