دانلود رایگان رمان بانوی قصه
رمان بانوی قصه نوشته الناز پاکپور
ژانر عاشقانه
قسمتی از رمان
مترو شلوغه، البته به شلوغی همیشه نیست … صندلی پیدا می کنم و می شینم … سرم رو به شیشه پشت تکیه میدم و نفس عمیقی می کشم. ب*غ*ل دستم خانوم نسبتا مسن و چاقیه که غرقه توی کتاب مفاتیح توی دستش … توی دلم لبخندی می زنم … یاد کتاب مفاتیح بنفش رنگی که براي مادر خریده بودم میوفتم … کتابی که مادر با دریافتش اشک توی چشماش جمع شد و بعد گفت: دختر رنگ از این سنگین تر نبود؟
خوب رنگ سنگین تعریفش با رنگ سبک فرق می کرد … کلا آدم ها هم سنگین و سبک دارن … به دختر اخم آلودی که کتاب زبانش رو محکم بغل کرده بود نگاهم افتاد … مثلا این خانوم سنگینه، اما اون یکی خانوم که تو آینه دستی داره به خودش لبخند می زنه سبکه؟ چشم از مردم گرفتم … همه تنم درد می کرد، گلوم از همه بیشتر … نباید بیمار می شدم؛ تمرین داشتیم و بعد اجرا … کیف پولم رو باز کردم. دو تا اسکناس ده تومنی … اخمام در هم شد … تا پایان تمرین ها باید با حداکثر شش تا از این ها سر می کردم و این یعنی فاجعه.
تو خونه گوشت نبود؛ مهم هم نبود، البته طی می شد … خواستم کیفم رو ببندم که چشمم به عکس هایی خورد که بهم لبخند می زدن …
دانلود رایگان رمان بانوی قصه فرمتPDF