دانلود رایگان رمان هفت خط

Hi Roman Hi Roman Hi Roman · 1400/04/16 08:28 · خواندن 5 دقیقه

رمان هفت خط نوشته گیسو خزان 

          

 

ژانر عاشقانه و هیجانی

 

قسمتی از رمان 

- جمعش کن نگاه شاکی و عصییش بالا اومد و خیره چشمام شد. لحن دستوری و پر از تحقیرم و دوست نداشت و این و کامل از توی نگاهش می خوندم ولی اون مهم نبود مهم من بودم که داشتم لذت می بردم از این حسی که واداره می کرد این آدم و تا حد مرگ بچزونی و آزار بدم - با توام صدای نسبتا بلندم مثل همیشه از جا پروندش و در حالیکه سعی می کرد مثلا بهم احترام بذاره آروم و پر لرزش گقت: - شما تشریف ببرید. من خودم - تو اینجا واسه من تعیین تکلیف نمی کنی! همین الان می شینی و همه اشون و دونه به دونه جمع می کنی تا مجبورت نگردم جلوی چشم همه کارمندا این کار و بکتی اخماش تو هم فرو رفت.. چاره دیگه ای نداشت. می دونست وقتی به حرفی بزنم اون کار و می کنم. قبلأ صابونم بدجوری به تنش خورده بود. با زور و آگراه جلوی پام زانو زد. نگاه خیره ام و از روش برنداشتم و دیدم که چه جوری با انگشتای ظربقش مشغول جمع کردن سوزن های ته گرد شد. لرزش دستاش کار و براش سخت می کرد. سوزن ها هم بعضیاشون خیلی ریز بود و از دستش سر می خورد و خیلیاشو نمی تونست از روی سرامیک برداره صدای نفس های کوتاه و پر استرس اون و نفس های عمیق و خونسردانه من تو اتاق پیچیده بود و همین مقایسه صدای نفس می تونست به هر کسی بفهمونه این دختر ریز نقش و به ظاهر مظلوم مثل په موشی ترسیده تو چنگ به پلنگ زخم خورده مگیر افتاده و فعلا هیچ راه فراری نداره.

 

 

چند دقیقه ای میشد که با سوزن ها درگیر بود و با دیدن چند قطره خونی که رو سرامیک ریخت نگاهم به سر انگشتای قرمز و سوراخ شده اش کشیده شد حالا دیگه درد و سوزشم مانع کارش شده بود و تو همون حالت زانو زده پسرش و بلند کرد و زل زد به منی که تو به قدمیش وایستاده بودم و قصد تکون خوردن نداشتم موهایی که همیشه خدا رو پیشونیش بود و جلوی چشماش و می گرفت به جای خودش من و عصبی می کرد. چون نمی ذاشت چهره ام و واضح ببینه و بفهمه که چه لذتی دارم می برم از اینجور آزار دادنش تازه اولش بود، به اندازه تک تک ثانیه های این یک سال اضافه ای که بهم تحمیل شده بود وقت داشتم برای زجر دادنش، همونطور که خودم داشتم زجر می کشیدم

جمع کردن سوزن ها که تموم شد خواسته بلند شه که صدام بازم تو اتاق اکو شدة - بشین آب دهنش و قورت داد و همسرش و بلند کرد. با پشت دست موهاش و کنار زد و منتظر زل زد بهم که به زمین اشاره کردم و گفتم: - تمیز کن.... همه جا رو نجس کردی؟ چشماش عصبی بود و شایدم به فکر تلافی. درست مثل همون روزی که به خاطر به تلافی بچگانه همه زحمت های من و به باد داد. ولی الان دیگه همه چیز فرق داشت.. الآن تو دستای من بود و به هر شکلی که دلم می خواست بازیش می دادم به دستمال کاغذی از جیب کتم در آوردم و جلوش پرت کردم رو زمین پوزخندی به نگاه خیره و خشمگینش که میخ قطره های خون بود زدم و گفتی - کارای تایپی رو بدون کوچکترین غلط املایی انجام میدی شب کل سی صفحه کاتالوگ تایپ شده رو میزم باشه

 

                       دانلود رایگان رمان هفت خط فرمت PDF