دانلود رایگان رمان کلاهداران
رمان کلاهداران نوشته مرجان فریدی
ژانر طنز و کلکلی و عاشقانه
قسمتی از رمان
من همه ی کلاه ها رو می ندازم هوا …من باید کلاه هستی رو بگیرم … هستی مال منو … باران مال محیا و محیا مال بارانو … اماده ۳۲۱ و کلاه ها رو هم زمان پرت کردیم هوا … هممون مث این گاوا هستن که پارچه ی قرمز می بینن رم می کنن … تندتند این ور و اون ور می دوییدیم تنها یک قدم دیگه مونده بود تا دستام به کلاه انابی هستی برسه که باران درحالی چشماش لوچ شده بود و مث جت لی پرش یک متری می زد تا کلاه و بگیره روم فرود اومد و با صدای الناز که گفت
تموم چشمام و باز کردم
احساس کردم همسایه مون که مث بلدزر می مونه روم افتاده … به سختی بارانو پرت کردم اون ور و گفتم: خاک تو سر هشت پات کنن با دیدن باران که کلاه من دستش بود و هستی و محیا کلاه به دست فهمیدم که باید چن ماه گچ و رو پام تحمل کنم … اما اخه چرا … اقای داوری .. همین که گفتم همین الانشم به خاطر رتبه ی بالاتون تو رشتتون و شاگرد بودنتونه که اخراج نشدین! … خودم ترتیب انتقالتون و دادم
الناز: خوب اقای مدیر ما چی کار کردیم که می خواید از این دانشگاه انتقالمون بدین … با حرص به پای گچ گرفتم که به خاطر ضربه ی هستی بود نگاه کردم … اقای داوری مدیر دانشگاه با اخمای در هم گفت …