های رمان

Hi Roman

اگر نویسنده ی خوب و مقبولی هستید و در زمینه رمان نویسی فعالیت میکنید به دنبال کسب درامد تضمینی بیشتری از رمان خود نسبت به تمام وبسایت ها و وبلاگ ها هستید کافی است رزومه و نمونه فایل رمان خود را برای ما ارسال کنید و جزو نویسنده های وبلاگ ما باشید  Hi Roman تصمیم دارد محفلی گرم و صمیمی برای علاقمندان به کتابخوانی فراهم کند امیدوارم زندگیتان به شیرینی رویاهایتان باشد    

برای ارتباط با ما hiroman1400@gmail.com

                       https://hiroman.blogix.ir/

                   

رمان سلبریتی نوشته گیسو خزان 


 

 

ژانر عاشقانه و هیجانی 

 

قسمتی از رمان 

اسمش دامونه! دامون پیران!
سرم پایین بود و همونطور که داشتم با نوک کفشم به پایه میز ضربه میزدم..

منتظر موندم تا ادامه اطلاعاتی که لازم بود داشته باشم و بده..

ولی سکوت یهوییش باعث شد سرم و بالا بگیرم.
با شک و تردید و تعجب بهم زل زده بود..

 

دانلود رایگان رمان سلبریتی فرمت PDF

رمان عصیاگر نوشته سحر نصیری 

 

 

ژانر عاشقانه و کلکلی و هیجانی 

 

قسمتی از رمان 

با جدیت پرونده زیردست مو امضا کردم تا با همکاری با شرکت مهرآرا بتونم چاوش خان رو با خاک یکسان کنم
با اخم روی صندلی چرخ دار چرخیدم که یدفعه با کوبیده شدن در اتاق به دیوار دفتر سریع از رو صندلی رییس پریدم پایین
منشی جناب رئیس با دیدن عکس العمل ام پقی زد زیر خنده و گفت:
_ باز حس رییس بودن گرفتت کنیز شاه میرزا؟!
با جیغ جیغ گفتم :_این چه وضع ابراز وجوده زهرم ترکید!
یه دفعه جدی شد و گفت پاشو پاشو دیوونه بازی هاتو جمع کن رئیس داره میاد اینو که گفت تو جام خشکم زد پریدم بهش :
_ یه ساعته وایسادی هر هر کر کر می کنی نمیتونی زودتر حرفتو تلاوت کنی؟
همونطور که داشت ترتر می زد گفت:
_ جون تو هر وقت قیافتو میبینم خندم میگیره حرفم یادم میره با چشم غره گفتم:

_مگه قیافم چشه؟ بگو تا چشاتو از کاسه در بیارم!
باخنده یکم نگام کرد و گفت : _خداییش هیچی
خواستم دهن باز کنم سر تاپاشو بخاطره عیبی ک نزدیک بود روم بزاره قهوه ای کنم که با صدای آسانسور دهنم بسته شد!
جفتمون هول کردیم سریع پریدم برگه هارو از رو میز برداشتم و پرت کردم تو سطل آشغال
سانازم دوید بیرون و خانومانه نشست رو صندلیش با قیافه جدی صاف وایسادم کنار میز یه نگاه

به ظاهرم انداختم یه مانتوی کوتاه کتی و شلواره کرم پوشیده بودم با کفشای پاشنه کوتاه!
یه تیپ کاملا رییس پسندانه و رسمی محو استایل خودم بودم که یدفعه در باز شد و رییس

با اخمای روی پیشونی اومد داخل با دیدنش ارامش و اطمینان به قلبم سرازیر شد

اگه نبود من به خیلی چیزا نرسیده بودم و حتی الان اینجا نبودم

 

دانلود رایگان رمان عصیانگر فرمت PDF

رمان هفت خط نوشته گیسو خزان 

          

 

ژانر عاشقانه و هیجانی

 

قسمتی از رمان 

- جمعش کن نگاه شاکی و عصییش بالا اومد و خیره چشمام شد. لحن دستوری و پر از تحقیرم و دوست نداشت و این و کامل از توی نگاهش می خوندم ولی اون مهم نبود مهم من بودم که داشتم لذت می بردم از این حسی که واداره می کرد این آدم و تا حد مرگ بچزونی و آزار بدم - با توام صدای نسبتا بلندم مثل همیشه از جا پروندش و در حالیکه سعی می کرد مثلا بهم احترام بذاره آروم و پر لرزش گقت: - شما تشریف ببرید. من خودم - تو اینجا واسه من تعیین تکلیف نمی کنی! همین الان می شینی و همه اشون و دونه به دونه جمع می کنی تا مجبورت نگردم جلوی چشم همه کارمندا این کار و بکتی اخماش تو هم فرو رفت.. چاره دیگه ای نداشت. می دونست وقتی به حرفی بزنم اون کار و می کنم. قبلأ صابونم بدجوری به تنش خورده بود. با زور و آگراه جلوی پام زانو زد. نگاه خیره ام و از روش برنداشتم و دیدم که چه جوری با انگشتای ظربقش مشغول جمع کردن سوزن های ته گرد شد. لرزش دستاش کار و براش سخت می کرد. سوزن ها هم بعضیاشون خیلی ریز بود و از دستش سر می خورد و خیلیاشو نمی تونست از روی سرامیک برداره صدای نفس های کوتاه و پر استرس اون و نفس های عمیق و خونسردانه من تو اتاق پیچیده بود و همین مقایسه صدای نفس می تونست به هر کسی بفهمونه این دختر ریز نقش و به ظاهر مظلوم مثل په موشی ترسیده تو چنگ به پلنگ زخم خورده مگیر افتاده و فعلا هیچ راه فراری نداره.

 

 

چند دقیقه ای میشد که با سوزن ها درگیر بود و با دیدن چند قطره خونی که رو سرامیک ریخت نگاهم به سر انگشتای قرمز و سوراخ شده اش کشیده شد حالا دیگه درد و سوزشم مانع کارش شده بود و تو همون حالت زانو زده پسرش و بلند کرد و زل زد به منی که تو به قدمیش وایستاده بودم و قصد تکون خوردن نداشتم موهایی که همیشه خدا رو پیشونیش بود و جلوی چشماش و می گرفت به جای خودش من و عصبی می کرد. چون نمی ذاشت چهره ام و واضح ببینه و بفهمه که چه لذتی دارم می برم از اینجور آزار دادنش تازه اولش بود، به اندازه تک تک ثانیه های این یک سال اضافه ای که بهم تحمیل شده بود وقت داشتم برای زجر دادنش، همونطور که خودم داشتم زجر می کشیدم

جمع کردن سوزن ها که تموم شد خواسته بلند شه که صدام بازم تو اتاق اکو شدة - بشین آب دهنش و قورت داد و همسرش و بلند کرد. با پشت دست موهاش و کنار زد و منتظر زل زد بهم که به زمین اشاره کردم و گفتم: - تمیز کن.... همه جا رو نجس کردی؟ چشماش عصبی بود و شایدم به فکر تلافی. درست مثل همون روزی که به خاطر به تلافی بچگانه همه زحمت های من و به باد داد. ولی الان دیگه همه چیز فرق داشت.. الآن تو دستای من بود و به هر شکلی که دلم می خواست بازیش می دادم به دستمال کاغذی از جیب کتم در آوردم و جلوش پرت کردم رو زمین پوزخندی به نگاه خیره و خشمگینش که میخ قطره های خون بود زدم و گفتی - کارای تایپی رو بدون کوچکترین غلط املایی انجام میدی شب کل سی صفحه کاتالوگ تایپ شده رو میزم باشه

 

                       دانلود رایگان رمان هفت خط فرمت PDF                          

رمان اوای جنون نوشته نیلوفر رستمی 

 

ژانر عاشقانه و پلیسی و هیجانی و کلکلی

 

قسمتی از متن 

طبق ماده ۲۱۶ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۸ و ماده ۵۴۹ قانون آئین دادرسی

کیفری مصوب ۱۳۹۸، نظر به اتهامات متهم اردلان نیکزاد، اعم از حضور در چندین

فقره آدم ربایی و قاچاق انسان و موادمخدر، دادرسی دادگاه های عمومی و

انقلاب اسلامی در امور کیفری، متهم را به پرداخت دیه و مبلغ ذکر شده در پرونده

پنج سال حبس و اشد مجازات محکوم می‏کند. لذا دادگاه ختم رسیدگی را اعلام

و طی دادنامه شماره ۱۱۹۳مورخ چهارشنبه شنبه ۱۰ مهر ماه ۱۳۹۸، حکم متهم را صادر می‏نماید.

با اتمام جمله منشی، قاضی چکش را روی میز کوبید و اعلام کرد:

ختم جلسه.

دستش را کلافه بین موهایش کشید. دادگاه همیشه خسته اش می کرد

اما این بار شاید چون آخرین نفر از آن گروه را پای چوبه دار کشیده بود،عصبانیتش

تاحدودی کمتر بود. با سر به سربازی که مسئول محافظت از متهم بود اشاره کرد.

سرباز متهم را بعد از دستبند زدن، از جا بلند کرد و به سمت در رفت.

پرونده را در دستش فشرد و با اخم غلیظی که بین ابروانش جا خوش کرده ‏بود

از جا بلند شد و از دادگاه بیرون رفت. سوار ماشین شد و رو به راننده گفت:

برمی‏گردیم..

 

دانلود رایگان رمان اوای جنون فرمت PDF          

رمان قتل کیارش نوشته مژگان زارع 

 

ژانر عاشقانه و معمایی

 

قسمتی از رمان 

آرزوها و خواسته های من خیلی هم بزرگ نیستند. راستش شاید هم بزرگ باشند، یعنی ملیحه می گوید

همین هایی که تو می خواهی، خیلی ها حتی توی خواب هم جرات ندارند بهش فکر کنند و من فکر می کنم

راست می گوید. ترنم می گوید آدم خودش است که خواسته ها و آرزوهایش را بزرگ و کوچک می کند. او هم

راست می گوید. مثلاً این که من آرزو دارم یک خانه نقلی خوشگل برای خودمان داشته باشیم و بابا هم یک

پراید داشته باشد با اوضاعی که من تا حالا باهاش زندگی کرده ام خیلی بزرگ نیست. ولی اگر وضع زندگی ام

را بی خیال بشوم، یعنی جایی که توش زندگی می کنم و آدم هایی که کنارشان زندگی می کنم را بی خیال

بشوم و فقط خودم و بابا محمدعلی و مامان اعظم را ببینم آن وقت خیلی زیادی بزرگ به نظر می رسند. آن

قدر که حتی توی خواب هم جرات نکنم بهش فکر کنم. تازه از این ها بزرگ تر هم هستند. یکیش همین که فکر

کنم یکی مثل کیارش از من زیادی خوشش بیاید یا نه اصلاً عاشقم بشود.ملیحه می گوید همین هایی که تو

می خواهی، خیلی ها حتی توی خواب هم جرات ندارند بهش فکر کنند و من فکر می کنم راست می گوید.

ترنم می گوید آدم خودش است که خواسته ها و آرزوهایش را بزرگ و کوچک می کند. او هم راست می گوید

مثلاً این که من آرزو دارم یک خانه نقلی خوشگل برای خودمان داشته باشیم و بابا هم یک پراید داشته باشد

با اوضاعی که من تا حالا باهاش

 

دانلود رایگان رمان قتل کیارش فرمت PDF                   

رمان تقابل نوشته الف. کلانتری

 

ژانر عاشقانه و اجتماعی 

 

قسمتی از رمان 

مقدمه : 

فردا خیلی دیر است ،

باید از همین “لحظه” شروع کنم !

نباید بگذارم عقربه ها مرا دُور بزنند ؛

می خواهم دست ببَرم در ذهنم ؛

هر چه افکارِ منفی دارد ، خالی کنم!

باید جا برای احساساتِ خوب باز کنم.

خاطرات مُرده ی زیادی 

روی دستم باد کرده است!

تمامِ کهنگی ها را باید خاک کنم.

پروانه های زیادی در من

سر از پیله در آورده اند؛

وقتِ آن است که از خودم آزاد شوم!

من هنوز 

به پرواز با بال های شکسته 

ایمان دارم…

 

           دانلود رایگان رمان تقابل فرمت PDF                   

رمان یغمای بهار نوشته الف.کلانتری

          

 

 

ژانر عاشقانه و اجتماعی و اربابی

 

قسمتی از رمان 

دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه…

صفحه اول رمان :

_ امروز پنجمین خرابکاریه، مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به باد می دم.

صدای فریادش آن قدر گویا و رسا بود که صدا از هیچ کس در نمی آمد.

معمولاً از زمانی که برگشته بود، صدایش به گوش کسی نمی رسید و ذات کم حرفش با خارج رفتن هم عوض نشده بود.

سر همه پایین بود و کسی آتش گرفتن خرمن گندم را گردن نمی گرفت.

دندان قروچه ای کرد و نفرتش از این ملک و خان بودن را سر آن ها خالی کرد:

_وای به روز کسی که بدونم تموم این خرمن سوزوندنا، زیر سر اونه.

 

دانلود رایگان یغمای بهار فرمتPDF           

رمان ادم و حوا نوشته گیسو پاییز

 

ژانر عاشقانه و مذهبی 

 

قسمتی از رمان 

وضو گرفتم نمازم رو بخونم که همون موقع رضوان زنگ زد و ساعت قرارش با نرگس رو گفت و آخرش

اضافه کرد قرار شده امیرمهدي بیاد دنبالمون . و ما رو ببره

.

داشتم از شدت ذوق پس می افتادم . طوري که مامان اخمی بهم کرد و ذوقم کور شد

.

مامان

خوبه که با خدا قول و قرار داري وگرنه معلوم نیست می خواستی چقدر

ذوق کنی ؟

خودم رو مظلوم کردم.

من

دختر به این خوبی

!

مامان– به جاي این ذوق کردنا و این مظلوم بازیا بگو کی بگم این خواستگارا بیان ؟

اخمی کردم

.

من

واي مامان . یه امروز حال من رو نگیر . بذار براي بعد تو رو خدا

 

         دانلود رایگان رمان ادم و حوا فرمت PDF                   

رمان سنگ قلب مغرور نوشته اسیه 69

                       

 

ژانر عاشقانه و هیجانی و کلکلی 

 

قسمتی از رمان 

میخوام بنویسم از یه جفت دل که گشتنو گشتن تا به هم رسیدن شاید هیچ کودوم به ته خط فکر نمیکردن…….. داستان من ماله یه جفت دله که فاصلشون از اینجا تا آسمونه یه دل که دریای محبت و از خود گذشتگیهو دلی که سراسر غرور و سرد و نفوذ ناپذیر مثل سنگ…

 

دانلود رایگان سنگ قلب مغرور فرمتPDF